فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

سالگرد ازدواج مهدیه و آقا مصطقی

سلام عزیز دل مامان دیشب رفته بودیم خونه  دختر خاله  مامان یعنی عزت خاله.مهدیه میشه دختر دخترخاله بنده که اونشب سالگرد ازدواجشون بود البته مابدون اینکه از چیزی خبر داشته باشیم رفته بودیم . امسال سومین سالگرد ازدواجشون بود . اینم چندتا عکس متاسفانه شما دستت رو زدی تو کیک که البته مقصر خودم بودم  از  همینجا هم برای بار چندم از مهدیه جون و آقا مصطفی معذرت  میخوام شب خوب و به یاد موندنی بود ایشالله که سالیان سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنن.همینطور همه ی زن و شوهرهای عزیز                &...
5 آذر 1393

یه درد خیلی سخت برای بابایی

جمعه هفته ی گذشته  روز خیلی  بدی بود.آخه صبح که ازخواب پا شدیم بابایی یه کم پهلو درد داشت که مدتی که  گذشت دردش آرومتر شد.اما دوباره شروع کرد.بابایی خودش ماشین سوار شد و رفت درمانگاه.البته من خونه بودم . بعد مدتی که گذشت زنگ زدم و احوال بابایی رو پرسیدم که میگفت هنوز درد دارم خلاصه اینکه دایی جون میره و بابایی رو میرسونه اورژانس که اونجا با انجام آزمایش میفهمند متاسفانه باباجون سنگ کلیه داره و بعدش هم بستریش میکنن . من در مورد سنگ کلیه شنیده بودم که درد وحشتناکی داره بعضیا هم میگفتن که دردش سختر از درد زایمان هستش روز اولی که اینجوری شد من و تو خونه تنها بودیم خیلی سخت بود هربار میخواستم گریه کنم نگام میکردی...
4 آذر 1393

این روزهای فاطمه سادات من

  فاطمه سادات   شیرینتر از قبل...   شیطونتر از قبل...       سلام به دوستان گلم که همراهان همیشگی ما هستن یه سلام  عسلی هم به دخمل گلم که حالش بهتره و دیگه سرفه های سرما خوردگیش هم کمتر شده.خیلی خوشحالم که فاطمه جونم بهتره. دیروز یه سردرد شدید گرفته بودم اما وقتی میدیدم دخترم حالش خوبه میگفتم اشکال نداره ،باور کنبد راضی دارم تمام روز رو درد بکشم اما نازنین دخترم سالم باشه و مریض نشه دوستان ما رو خیلی شرمنده کردید و با نظرهاتون و همینطور نظرهای خصوصی احوال ما رو جویا شدید بازم معرفت شماها که بهم امید میده... امیدوارم ک...
27 آبان 1393

بعد از واکسن

دیروز تقریبا ساعت 10رفتیم واکسن شش ماهگیت رو زدیم.اول که روی تخت خوابیدی تا بهت واکسن بزنه وقتی خانمه باهات صحبت میکرد میخندیدی نمیدونستی که قراره بهت واکسن بزنه وگرنه... خلاصه واکسن زدن همانا و گریه های سوزناک شماهم... قربونت اشکات .چیکار کنم اینا همش برا سلامتی خودته.اگه راه دیگه ای داشتم که کمتر اذیت میشدی مطمین باش که همونو انتخاب میکردم... بعدش هم تب کردی.اول 4ساعت یکبار بهت استامینفون میدادم داروی سرماخوردگیت هم که باید میخوردی دیروز چندبار به خاطر درد زیاد پای نازت گریه کردی امروز هم دردت کمتر شده ولی گاهی اوقات ناله میکنی و باز گرییییییییییه. آلان که دارم مینویسم شما خوابیدی .از دیروز صبح ک...
21 آبان 1393

یه پست جا مونده

 به همه ی دوستان گلم.ممنون که نگرانمون بودی. نظرات قشنگتون هم عالی بود ببخشید که دیر اومدم.آخه سادات ما سرما خورده و بیشتر ناراحت اونم. به خاطر سرماخوردگیش مجبور شدیم واکسن 6ماهگیش رو دیرتر بزنیم.یعنی فردا.امیدوارم که این مرحله رو هم به خوبی پشت سر بذاریم. چند وقت پیش رفته بودیم حاجی آباد {امام زاده}. اینم چندتا عکس. قربون اون تعجبت برم که اینجوری نگام میکنی دختر ما درس نخونده رفته بالای منبر. البته من خیلی میترسیدم که نخوری زمین آخه هنوز خوب نمیشینی... اما محمد خاله مواظبت بود فاطمه سادات و عروسک زکیه خاله که 6 سال بیشتر نداره و میگه این عزوسک بچه...
19 آبان 1393

یا علی اصغر امام حسین

  شش ماهه من علی اصغر شده             صبح روز جمعه 6 محرم  داشتم فاطمه سادات رو آماده میکردم که بریم همایش شیرخوارگان وقتی  مراسم شروع شد شما  گرسنه بودی،شیر خوردی و خوابیدی.اما یه کم بعدش بیدار شدی دختر عموت زهراسادات هم بود که دوتاییتون خوابیدین بعد از سخنرانی مداحی کردن.آقای مداح گفت که بچه ها رو بگیرین رو دستتون و تکونشون بدین.خیلی حس خوبی بود .خدایا دخترم رو اول از همه به خودت میسپارم بعدشم به امام حسین و خاندانش.امید دارم که به عنوان یکی از خادمای امام حسین قبولش کنی و توفیق سربازی ا...
11 آبان 1393

سرماخوردگی فاطمه سادات و بیماری مامانی

سلام عسلم ببخشید که دیر بهت سر زدم. دخترم این روزا حالت زیاد خوب نیست و یه کم سرما خوردی.خدا رو شکر تبت پایین اومده ولی سرفه میکنی منم دیروز رفتم دکتر برای عفونتم.دکتر بعد از معاینه گفت که عفونتت خطرناکه و بهم دارو داد بعدش هم گفت که اگه با این داروها خوب نشدم باید 2روز تو بیمارستان بستری بشم تو رو خدا برام دعا کنید.آخه من چه جوری با یه بچه شیر بستری بشم تو این شبا که میرین عزاداری از همه ی دوستان التماس دعا دارم یه چیز دیگه هم تا یادم نرفته بگم که میخوام امسال فاطمه سادات رو علی اصغرش کنم.نکته جالب اینه که فاطمه سادات {از نظر تاریخ قمری} روز پنجشنبه 5 محرم درست 6ماهش تموم میشه.که جمعه 6 محرم مراسم علی ...
4 آبان 1393

فاطمه جونم تب کرده

دیروز ظهر که از خواب پا شدی خیلی داغ بودی و همش ناله میکردی بردیمت دکتر آقای دکتر بعد از معاینه گفت که تب داره و این ناله ها هم برا اینه که بدنش درد میگیره باید تب بر{استامینفون}بهش بدین.   ممکنه ویروسی باشه ،شاید هم شروع سرماخوردگیه منم تا امروز بهت استامینفون دادم.چون خواب آوره بیشتر خوابیدی و بیحالی. دختر عزیزم خدا کنه که زود خوب بشی.اصلا دوست ندارم از این داروها بهت بدم ولی چاره ای نیست. بازم خدا رو شکر میکنم که بیماریت درمان داره و خوب میشی.ایشالله که دیگه مریض نشی اینم چندتاد عکس موقعه معاینه آقای دکتر         بابایی دستات رو گرفته تا دکتر بتونه معاینه ات...
29 مهر 1393

زخمی کوچک اما . . .

چند روز پیش داشتم شلوار فاطمه جونم رو عوض میکردم .چند لحظه گذاشتمش پیش باباش و رفتم تو اتاق یه چیزی بیارم که یه دفعه صدای گریه اش بلند شد. سریع برگشتم تا ببینم چی شده که همسری توضیح داد که خود فاطمه سادات پاش رو زده به ناخن پای من که نوک تیزی هم داشته و زخم شده.وقتی پاش رو دیدم جیگرم کنده شد.شاید این زخم چیزی نباشه ولی ناراحت شدم اولش که تازه زخم شده بود اینجوری بود فردا صبحش یه کم بهتر شده بود چندتا دونه هم رو دستت و صورتت زده نمیدونم پشه نیشت زده یا. . . عزیز دل مامانی گاهی اوقات که گریه های از ته دل میکنی جیگرم کباب میشه اصلا طاقت دیدن ناراحتیت رو ندارم ایش...
28 مهر 1393

چندتا موضوع تو یه پست

    پیشنهاد میکنم حتما ادامه مطلب رو بخونید   سلام مخمل مامان امیدوارم که حالت خوب باشه .امروز میخوام از چندتا موضوع برات صحبت کنم. اول از همه میخوام از عید دیدنی برات بگم صبح روز عید غدیر رفتیم خونه مادرجون که اونجا اولین عیدی رو از دست باباجون گرفتی     وقتی عیدی رو گرفتی طبق معمول میخواستی اونو بخوری.   کلا این روزا هرچی گیرت میاد میخوای بکنی تو دهنت به قول مادرم اگه سر مار هم بگیری میکنی تو دهنت بعد از اون رفتیم خونه خاله بابایی مادربزرگ بابایی .بعدش هم برگشتیم خونه مادرجونی ناهار اونجا دعوت بودیم شبش هم رفتیم خونه اون یکی پدربزگ باب...
26 مهر 1393