فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

یه درد خیلی سخت برای بابایی

1393/9/4 17:01
344 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه هفته ی گذشته  روز خیلی  بدی بود.آخه صبح که ازخواب پا شدیم بابایی یه کم پهلو درد داشت که مدتی که  گذشت دردش آرومتر شد.اما دوباره شروع کرد.بابایی خودش ماشین سوار شد و رفت درمانگاه.البته من خونه بودم .

بعد مدتی که گذشت زنگ زدم و احوال بابایی رو پرسیدم که میگفت هنوز درد دارم خلاصه اینکه دایی جون میره و بابایی رو میرسونه اورژانس که اونجا با انجام آزمایش میفهمند متاسفانه باباجون سنگ کلیه داره و بعدش هم بستریش میکنن .

من در مورد سنگ کلیه شنیده بودم که درد وحشتناکی داره بعضیا هم میگفتن که دردش سختر از درد زایمان هستش

روز اولی که اینجوری شد من و تو خونه تنها بودیم خیلی سخت بود هربار میخواستم گریه کنم نگام میکردی برا همین مجبور میشدم جلوی اشکام رو بگیرم .شب همون روز مادرجون اومد پیش تو تا من یه سر به بابایی بزنم.وقتی رفتم بیمارستان و بابایی رو تو اون وضعیت دیدم  نزدیک بود همون جا بزنم زیر گریه اما بازم به خاطر بابایی خودم رو کنترل کردم انقدر مسکن بهش زده بودن بیحال بود و نمیتونست زیاد چیزی بخوره چون برمیگردوند از بیمارستان که برمیگشتم خونه تو ماشین گریه کردم .فکر نمیکردم دوریش برام انقدر سخت باشه.یاد اون روزایی افتادم که تازه به دنیا اومده بودی و تو بیمارستان بستری شده بودی.اون موقع فکر میکردم من بیشتر از بابایی سختی میکشم اما آلان میفهمیدم که بابایی هم ...

روز دوم یعنی شنبه وقتی صبح رفتم بیمارستان حالش خیلی بهتر بود.روز سوم هم مرخص شد دکتر میگفت به احتمال زیاد سنگش دفع شده آخه تو سنو سنگی تو کلیه دیده نمیشد 0437.gif

بعدش هم اومدیم خونه مادر جون آخه این چند روز من اونجا بودم خلاصه که این دو سه روز خیلی سخت بود وقتی زنگ بابایی میزدم حالت رو میپرسید و میگفت داره چیکار میکنه  خیلی دلش برات تنگ شده بود.براهمین یه بار چندتا عکس و فیلم ازت گرفتم و بردم تا ببینه

میخواستم همینجا یه تشکر هم از خانواده هامون بکنم مخصوصا دایی جون که روز اولی کنار همسری بود و تنهاش نگذاشت ایشالله که همیشه تنشون سالم باشه

این عکس برا شب اولی هستش که بابایی تو بیمارستان بستری شد اینو دایی جون ازت گرفته

                  

اینم همون عکسیه که گرفتم تا نشون بابایی بدم.البته یه کم عجله ای شده و چیز خاصی نداره

      خداروشکر الآن حال بابایی خیلی بهتره

                                                                          06300000

                                                                                               دوستون دارم

پسندها (2)

نظرات (15)

مامان وبابا
4 آذر 93 18:47
ان شاالله بلادوره وهرچه سریعتربهبودی کامل حاصل بشه
مامان فاطمه سادات
پاسخ
انشالله
مامان مبینا
4 آذر 93 23:34
سلااام مامانی ای وای خدا بده نده این پستو که خوندم خیلی ناراحت شدم عزیزم ایشالله بلا به دور باشه و همسری هر چه زودتر خوب شه من که حاضرم خودم مریض شم اما شوشو ومبینا جونی سالم باشند فاطمه سادات چطوره؟ از طرف من ببوسش
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنون عزیز فاطمه سادات هم خوبه داره به شیطونیاش ادامه میده
مامان افسانه
5 آذر 93 1:40
سلام عزیزم خدا رو شکر که الان حال همسری خوبه و مشکلی نیست مخصوصا که همسر مهربونی مثل تو داره خیل زوووووووووووووووود خوب خوب میشه چقدر تو عکس اولی خوردنی شده از طرف من ماچش کن خوشگل خانم رو
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنون از نظرت خانمی
مریم مامان دونه برفی
5 آذر 93 9:07
عزیییزم برای سلامتی کامل همسرتون دعا می کنم و امیدوارم که هیچ وقت دیگه راهی بیمارستان نشید خداوند همه مریضهار و شفا بده..آمین.
مامان فاطمه سادات
پاسخ
الهی آمین
ترنم
5 آذر 93 10:28
خدا رو شکر حال همسرت خوبه ایشاله همیشه سالم و سرحال سایش بالا سرتون باشه
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنون عزیز همینطور برای شما
مينا مامان اميرعلي
5 آذر 93 11:27
بلا به دور.......... ايشالله كه خوب ميشن.... ما بايد قدر سلامتي و روزهايي كه باهميم رو بيشتر بدونيم... هميشه شاد و سلامت كنار هم باشيد.........
مامان فاطمه سادات
پاسخ
آره راست میگی واقعا باید قدر روزایی رو که کنار همیم و سلامتیم رو بدونیم
♥ مامان مهیلا♥
5 آذر 93 14:28
سلام گلم بلا به دور باشه انشالله خوب میشن در مورد سوپ مهیلا با آب مرغ دوست نداره به همین خاطر من باآبگوشت البته ماهیچه واسش درست میکنم توش سیب زمینی هویچ یکم کره بعضی وقتا جعفری نمک اصلا نمیریزم ویکم گوشت وقتی اینا پختن آخرسر یه قاشق آرد برنج میریزم و وقتی جوشید برمیدارم خنک شد میکس میکنم البته الان یکمم ابلیمو میریزم میخوره ولی چون ریفلاکس داره معدش میسوزه
مامان فاطمه سادات
پاسخ
خیلی ممنون که بهم گفتی
سارا مامان یاسین
5 آذر 93 18:49
سلام خداروشکر که حال همسرتون خوبه آخی چه قدر سخته بلابه دور باشه انشاا... انشاا... همیشه در کنار هم شاد باشید و سلامت فاطمه جون منو ببوس
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنون عزیز
مامان الیار
6 آذر 93 10:00
بلا به دور عزيزم.خيلي ناراحت شدم. اميدوارم هرچه زودتر بهبودي کامل پيدا کنه. براتون دعا مي کنم
مامان مبینا
6 آذر 93 11:44
سلام مامانی بابایی خوب شده؟دخمل گلمون چطوره؟ از طرف من ببوسش
مامان فاطمه سادات
پاسخ
سلام عزیزم خدا رو شکر هر دوتاشون خوبن
مامان حديث
6 آذر 93 22:49
سلام خيلي ناراحت شدم گلم از اينكه باباي فاطمه جون مريض شده ولي انگار خدا رو شكر بهتره نه؟ به اميد خدا هر چه زودتر خوب خوب ميشن ان شاا.. كنار هم سالم و شاد باشين و قدر همو بيشتر بدونين
مامان فاطمه سادات
پاسخ
آره خداروشکر خیلی بهتره
مامان حديث
6 آذر 93 22:52
دوباره سلام مامان خانمي ممنون گلم كه تو اين وضعيت تون بهمون سرزدين شرمنده دير اومدم كار بيرون فرصت زيادي برام نذاشته بابت حساسيت حديث.... حساسيت پوستش برا هوا بود حساسيت چشمشم يه چيز كثيف خورده فك كنم زياد توضيح نداد دكتر فقط گغت حساسيت فصلي و تا 2 سالگي ممكنه بازم تكرار بشه ولي خدا رو شكر زود رفع شد فاطمه سادات نازمون رو از طرف ما ببوسين
مامان بهار
7 آذر 93 10:38
وای ... خدا بد نده... انشاءالله که بابای فاطمه سادات جون زودتر بهتر بشن...عزیزم صدقه بدین رفع بلا میکنه... امیدوارم همیشه سلامت و تندرست باشین...
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنونم عزیز
مامان بردیا اریایی
10 آذر 93 1:11
سلام عزیزم خدارو شکر که الان همسری خوبه و سایه اش بالاسر شما و فاطمه جونه.خدارو شکرررررررررررررررررررررررررررررر
مامان فاطمه سادات
پاسخ
آره واقعا خدا رو شکر
مامان بردیا اریایی
10 آذر 93 1:11
قربونت برم هرروز داری شیرین تر میشی ماشالله