فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

دلیلش...

1394/5/12 15:24
236 بازدید
اشتراک گذاری

دلیل این چند وقتی که نبودم

pfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil47.gif: 18 x 45  1.44kB

pfeil39.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil39.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil39.gif: 18 x 45  1.44kBpfeil39.gif: 18 x 45  1.44kB

 

 

آره درست حدس زدین

بستری فاطمه سادات

میخوام خیلی خلاصه براتون بگم چون یاد آوری اون لحظات اصلا برام خوشایند نیستخطا

روز جمعه من حالم بد شد و تب کردم وقتی رفتم دکتر گفت که ویروسیه و یه سرم بهم وصل کرد

فردا صبحش هنوز تب داشتم و بدنم درد میکرد دوباره رفتم دکتر که اینبار نامه داد تا بستریم کنن

اما وقتی رفتم بیمارستان تو بخش اورژانس باز یه سرم دیگه بهم زد و گفت که نیازی به بستری نیست وتبت هم به خاطر عفونته

بعد از ظهرش شما تب کردی و وقتی رفتیم دکتر گفت که باید بستری بشی

و روز چهارشنبه مرخص شدی

این چند روز به من خیلی خیلی سخت گذشت وصل کردن سرم به تو و اون گریه های سوزناکت به خاطر دردی که داشتی و گریه های یواشکی من ونگاه کردن به آب سرم که کی تموم میشه تا پرستار رو صدا کنم و بیاد قطعش کنه سفید شدن دهنت که خیلی بد بود و خون اومدن سر سینه من که به خاطر همین دهنت بود و کم اشتهایی تو  و  کم خوابی که خودم  داشتم و محیط بد بیمارستان که هم اعصاب من و هم اعصاب تو رو داغون کرده بود و ترس از اینکه از بچه های دیگه بیماری جدیدی بهت منتقل نشه و بهانه هایی که میگرفتی به خاطر اینکه حوصله ات تو اتاق سر میرفت و ترسیدن از خدمه بیمارستان یا کارگران اونجا چون فک میکردی که پرستاره و اومده تا بهت سرم وصل کنه و گریه کردن برای اینکه چرا این چسب به دستت زدن و منتظر موندن برای اومدن دکتر تا ببینم امروز حالت بهتره یا نه واین سؤال که همش باهام بود کی مرخص میشی و.....

اینا هرکدوم برا خودش میتونه یه پست جدا گونه داشته باشه

خدا رو شکر میگذره الآنم حالت بهتره فقط زبونت هنوز یه کم سفیده

اینم چندتا عکس از یه خاطره تلخ

دستای کوچولوی دخترم.دست راستت رگش خراب شد برا همین آب سرم دیگه بالا نمیرفت و ورم کرد که بعدش رگت رو عوض کردن

دردت نبینم

دختر نازنینم در حال خوردن ناهار که تازه بیدار شده بودی براهمین حال نداشتی تکیه داده بودی به بالش

این عکست رو خیلی دوست دارم .ناز شدی

دردت نبینم

به خاطر حساسیتی که پوستت به چسب داشت اینجوری شد

دردت نبینم

اینم بگم که اونجا که بودیم یه گربه ای بود که میومد پشت پنجره و بهش غذا میدادی خیلی دوستش داشتی

دختر گلم دردت نبینم دوست دارم

پسندها (3)

نظرات (6)

ترنم
13 مرداد 94 10:53
خدا رو شکر حالا فاطمه جان خوبه ایشاله دیگه هیچ وقت مریض نشین
مریم مامان دونه برفی
14 مرداد 94 8:49
عزیزم از خوندن پستت خیلی ناراحت شدم. ادم با مریضی خودش کنارمیاد ولی واقعا نمیتونه مریضی بچه رو ببینه . امیدوارم سلامتی خیلی زود دوباره بهتون برگرده و دیگه درد و بیماری هیچوقت به سراغتون نیاد....امین
بهاربانو
15 مرداد 94 13:19
الهی قربون دختر گلی بشم. ایشالله هیچ وقت دوباره بیمارستانی نشی فاطمه جان. مادر فاطمه خانوم گل ایشالله که این روزای سخت دیگه تکرار نشن براتون
بهاربانو
15 مرداد 94 16:26
کمیل زردی داشت عزیزدلم.چون چهل روز هم زودتر به دنیا اومده بود یه روز تو دستگاه بود تا ریه کامل شه.
مامان مبینا
16 مرداد 94 1:10
اخیییییییییییی خیلی ناراحت شدم خدا رو شکر ک الان خوبه ایشالله ک دیگه هیچ وقت مریض نشی خاله
♥ مامان معصومه ♥
24 شهریور 94 9:46
سلام خانمی بلا به دور دختر منم تو بیمارستان بستری بود علت بستری بودن فاطمه جووووووون چی بود؟