دلیلش...
دلیل این چند وقتی که نبودم
آره درست حدس زدین
بستری فاطمه سادات
میخوام خیلی خلاصه براتون بگم چون یاد آوری اون لحظات اصلا برام خوشایند نیست
روز جمعه من حالم بد شد و تب کردم وقتی رفتم دکتر گفت که ویروسیه و یه سرم بهم وصل کرد
فردا صبحش هنوز تب داشتم و بدنم درد میکرد دوباره رفتم دکتر که اینبار نامه داد تا بستریم کنن
اما وقتی رفتم بیمارستان تو بخش اورژانس باز یه سرم دیگه بهم زد و گفت که نیازی به بستری نیست وتبت هم به خاطر عفونته
بعد از ظهرش شما تب کردی و وقتی رفتیم دکتر گفت که باید بستری بشی
و روز چهارشنبه مرخص شدی
این چند روز به من خیلی خیلی سخت گذشت وصل کردن سرم به تو و اون گریه های سوزناکت به خاطر دردی که داشتی و گریه های یواشکی من ونگاه کردن به آب سرم که کی تموم میشه تا پرستار رو صدا کنم و بیاد قطعش کنه سفید شدن دهنت که خیلی بد بود و خون اومدن سر سینه من که به خاطر همین دهنت بود و کم اشتهایی تو و کم خوابی که خودم داشتم و محیط بد بیمارستان که هم اعصاب من و هم اعصاب تو رو داغون کرده بود و ترس از اینکه از بچه های دیگه بیماری جدیدی بهت منتقل نشه و بهانه هایی که میگرفتی به خاطر اینکه حوصله ات تو اتاق سر میرفت و ترسیدن از خدمه بیمارستان یا کارگران اونجا چون فک میکردی که پرستاره و اومده تا بهت سرم وصل کنه و گریه کردن برای اینکه چرا این چسب به دستت زدن و منتظر موندن برای اومدن دکتر تا ببینم امروز حالت بهتره یا نه واین سؤال که همش باهام بود کی مرخص میشی و.....
اینا هرکدوم برا خودش میتونه یه پست جدا گونه داشته باشه
خدا رو شکر میگذره الآنم حالت بهتره فقط زبونت هنوز یه کم سفیده
اینم چندتا عکس از یه خاطره تلخ
دستای کوچولوی دخترم.دست راستت رگش خراب شد برا همین آب سرم دیگه بالا نمیرفت و ورم کرد که بعدش رگت رو عوض کردن
دختر نازنینم در حال خوردن ناهار که تازه بیدار شده بودی براهمین حال نداشتی تکیه داده بودی به بالش
این عکست رو خیلی دوست دارم .ناز شدی
به خاطر حساسیتی که پوستت به چسب داشت اینجوری شد
اینم بگم که اونجا که بودیم یه گربه ای بود که میومد پشت پنجره و بهش غذا میدادی خیلی دوستش داشتی
دختر گلم دردت نبینم دوست دارم