فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

رفتیم تا یه هوایی عوض کنیم

1394/5/15 16:56
210 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

یه گردش یه روزه

http://zibasaz.niniweblog.com/

سلام نفس مامان

جمعه ای که گذشت با پیشنهاد دایی جون قرار بر این شد که بریم یه جای سرسبز

که هم من و تو وهم همه ی خانواده بعد از این چند روز سخت یه هوایی عوض کنیم و کلی از طبیعت انرژی بگیریم.که خانواده دختر خاله جان هم تو این جذب انرژی با ما شریک شدنSmilie Flor

تو راه رفت بودیم که ابوالفضل خاله تو ماشین کنار شما نشسته بود شما هم که این شکلی شده بودی

و یه کم بعدش اینجوری...

چشمکخجالتخجالتخجالتخجالتچشمک

اول رفتیم یه جای خوب و سرسبز وایسادیم برا صبحانه و یه کم استراحت و بعدش هم حرکت کردیم برا یه جای بهتر که ناهار رو اونجا بخوریم که اسمش بود دیرین

جای خیلی با صفایی بود و هوای عالی هم داشت متاسفانه زیاد از طبیعتش عکس نگرفتمغمناک

اینجا شما با زکیه خاله در حال نقاشی کشیدن

شما با یه چهره آشفتهشاکی

آخه چون محیط برات جدید بود مدام میخواستی بدویی بری این ور و اونور که منم باید مراقبت باشم برا همین گاهی اوقات جلوت رو میگرفتم

سکوت

وقتی که خواب بودی هوا سرد بود برا همین این شکلی شده بودی

دوستای جدیدی که پیدا کرده بودی و سوار دوچرخه شون شده بودی

آقا پسره اسمش حسین بود .فاطمه سادات هم که رفته اون پشت و پیداش نیست شما هم که سوار بر دوچرخه.جالب اینجا بود که بعد یه مدت که خواستیم از دوچرخه بیاریمت پایین نمیذاشتی و با گریه مانع این کار میشدیو دوست داشتی که بیشتر بمونی

خدا رو شکر همه چیز خوب بود و خیلی خوش گذشت و کلی روحیه مون شاد شد

عشـــــقـــــــم

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان مبینا
16 مرداد 94 1:06
ایشالله همیشه ب تفریح وگردش عزیزم چقد خوب ک بهتون خوش گذشته
مامان مبینا
16 مرداد 94 1:06
فاطمه جونم عکسات عااااااااااااااااااااالی شده
مامان مبینا
16 مرداد 94 1:08
مامان خانم ما ک پختیم از گرما وشرجی کلافه شدیمه البته یزدم منطقه کویریه برام خیلی جالبه ک میگی چون هوا سرد بودروی فاطمه سادات پتو گذاشتیه