رفتیم تا یه هوایی عوض کنیم
یه گردش یه روزه
سلام نفس مامان
جمعه ای که گذشت با پیشنهاد دایی جون قرار بر این شد که بریم یه جای سرسبز
که هم من و تو وهم همه ی خانواده بعد از این چند روز سخت یه هوایی عوض کنیم و کلی از طبیعت انرژی بگیریم.که خانواده دختر خاله جان هم تو این جذب انرژی با ما شریک شدن
تو راه رفت بودیم که ابوالفضل خاله تو ماشین کنار شما نشسته بود شما هم که این شکلی شده بودی
و یه کم بعدش اینجوری...
اول رفتیم یه جای خوب و سرسبز وایسادیم برا صبحانه و یه کم استراحت و بعدش هم حرکت کردیم برا یه جای بهتر که ناهار رو اونجا بخوریم که اسمش بود دیرین
جای خیلی با صفایی بود و هوای عالی هم داشت متاسفانه زیاد از طبیعتش عکس نگرفتم
اینجا شما با زکیه خاله در حال نقاشی کشیدن
شما با یه چهره آشفته
آخه چون محیط برات جدید بود مدام میخواستی بدویی بری این ور و اونور که منم باید مراقبت باشم برا همین گاهی اوقات جلوت رو میگرفتم
وقتی که خواب بودی هوا سرد بود برا همین این شکلی شده بودی
دوستای جدیدی که پیدا کرده بودی و سوار دوچرخه شون شده بودی
آقا پسره اسمش حسین بود .فاطمه سادات هم که رفته اون پشت و پیداش نیست شما هم که سوار بر دوچرخه.جالب اینجا بود که بعد یه مدت که خواستیم از دوچرخه بیاریمت پایین نمیذاشتی و با گریه مانع این کار میشدیو دوست داشتی که بیشتر بمونی
خدا رو شکر همه چیز خوب بود و خیلی خوش گذشت و کلی روحیه مون شاد شد
عشـــــقـــــــم