مراقبت یکسالگیت و واکسنت
سه شنبه 15 اردیبهشت وقتی از دانشگاه برگشتم اومدم دنبالت و بردمت مرکز بهداشت
برا مراقبت یکسالگیت آخ که من اونروز چقدر به خاطر وزنت حرص خوردم آخه عزیزم از 9ماهگیت منحنی رشدت مستقیم داره میره جلو و بالا نمیره اینجوری ------------
وزن یکسالگیت 900/8
اون خانومه که کارات رو انجام میداد گفت خیلی کمه برا همین منو فرستاد اتاق تغذیه تا راهنماییم کنه.خودم به خودم دلداری میدم و میگم این وزن کم شاید به خاطر فعالیت زیادته آخه جیگر مامان تقریبا یه ماهه که راه میره
بعدم میگم ان شالله که تنت سالم باشه و مریض نشی...
مراقبت بعدیت رو هم به خاطر وزن کمت ویژه زد و گفت یک ماه دیگه باید برم پیشش
برا واکسنت هم گفت که باید دوشنبه هفته بعد برم
دوشنبه صبح من نرفتم دانشگاه صبر کردم تا بیدار بشی .بعد آمادت کردم و رفتیم برا واکسنت
اول که رفتیم داخل اتاق با تعجب نگاه میکردی وقتی هم آستینت رو بالا زدم و آقاهه الکل میمالید شما فقط نگاه میکردی
تا اینکه سوزنه یه بوس کوچولو به شما زد ...
صدای شما هم بلند شد وگریــــــــــــه
ولی بعداز چند یه دقیقه آروم شدی
الآنم که دارم مینویسم شما خوابیدین و زیاد حالت خوش نیشت آخه آبریزش بینی داری و فکر کنم یه کم سرماخوردی
دو شبه که شبا بی قراری میکنی و خواب راحت رو از من و بابایی گرفتی
مخصوصا دیشب که کلی گریه میکردی نمیدونم چرا
گاهی وقتا با خودم فکر میکنم کاش زودتر بزرگ بشی و بتونی حرف بزنی اونوقت اگر هم خدایی نکرده ناراحتی داشته باشی راحت بهم میگی
ولی بازم از الآن دلم واسه این روزها تنگ میشه لحظه هایی که یه چیز جدید یاد میگیری و من و بابایی رو کلی ذوق زده میکنی خیلی شیرینه خیلی...
دوست دارم مامانم