فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

یه مدتیه...

1394/6/23 13:43
729 بازدید
اشتراک گذاری

مدتیه که وقتی تلفن زنگ میزنه سریع میدویی میری گوشی رو بر میداری و با زبون شیرین خودت الو میگی اگر هم کسی بخواد زودتر از تو گوشی رو برداره نمیذاری

یه مدتی هم هست که از هرچی که بدت بیاد یا باب میلتون نباشه با تکرار حرف ا با کسره معترض میشی

مثلا اگه بگی میخوام برم بیرون (به زبون شیرین خودت د)و ماهم بگیم  نه اخم میکنی و میگی ا ا ا

یه مدتیه که یاد گرفتی حسابی لج میبری.یعنی خیلی لجبر شدی منتظری ببینی که ما از چی بدمون میاد همون رو انجام میدی.بعدشم صدام میزنی میگی تو بگو نکن منم لجت میبرم و کیف میکنم.البته شما اینو نمیگی من خودم میفهمم.مثلا اگه یه چیز داغی بخوای دست بزنی و من بگم نکن دوباره صدام میکنی که من تو رو ببینم داری باز دست میزنی که من بگم نکن

یه مدتیه که هم منو و هم بابایی رو و هم همه ی آدما رو با کلمه <با> صدا میزنی هرچی هم میگم که به من بگو مامان فقط اولین بارش رو میگی دفعه بعد باز دوباره من میشم همون با

یه مدتیه که با کتاب قصه میونه خوبی پیدا کردی و دوست داری که برات توضیح بدم خداروشکر شکل و توضیحات رو هم خوب یاد میگیری و دوباره خودت نشون میدی مثلا عکس اسب رو نشون میدی بعدم خودتو تکون میدی که مثلا اسب اینجوری میکنه.البته اینا رو من قبلا بهت گفتم

یه مدتیه که  وقتی میخوای شیر بخوری میای دست به سینه هام میزنی و با اون زبون عسلت بهم میگی <تیر>خیلی وابسته شیر شدی خیلی هم شیر میخوری دکتر بهم گفت که برا اشتهات خوب نیست

خودم تصمیم دارم که تقریبا تو آذر از شیر بگیرمت نمیدونم شایدم زودتر یا شایدم دیرتر

یه مدتیه که شما خیلی طرفدار پیدا کردی مخصوصا باباجی یوسف.به قول خودش دختر منو اذیت نکنین.یعنی هرموقع تو خونه یا خونه مادرجون یه موردی پیش بیاد من مقصر میشم شماهم مظلوم و برنده .البته بگما منم بهت سخت میگیرم و گاهی اوقات به خاطر شیطونیهات دعوات میکنم

یه مدتیه که نصف شب بیدار میشی و خودت میگی آآآآآ یعنی تشنمه و آب میخوام.گاهی اوقات هم خیلی آروم صدام میکنی <با>بعد من میگم جانم میگی<آآآآآ>

قربونت برم که انقدر شیرین شدی.منو بابایی این آب گفتن نصف شبت رو خیلی دوست داریم مخصوصا وقتی صدامون میزنی

یه مدتیه که عاشق پیام بازرگانی لوسی و پوشک بارلی شدی به طوری که یه بار داشتی خواب میرفتی وقتی صدای تبلیغ رو شنیدی شیر خوردن رو رها کردی و باذوق تلویزین نگاه میکرد

یه  مدت که نه تقریبا 17روزه که پسرعموت به دنیا اومده اسمش هم گذاشتن سیداباالفضل.خداروشکرسالمه .اوایل زردی داشت که اونم با دستگاه خوب شد.وقتی رفته بودم خونه عمو جون یاد روزای اولی که تو به دنیا اومده بودی افتادم.کلا روزای اول زایمان برا همه سخته حالا یکی بیشتر یکی کمتر

این موارد برا خیلی وقت پیش بود.شاید بیشتر این هست ولی من دیگه حافظه ام یاری نمیکنه همین طور وقتم

                                                    دوست دارم

                                                     55

پسندها (1)

نظرات (3)

بهاربانو
26 شهریور 94 13:18
عزیزدلم... الهی. ماشاالله خانومی شده برای خودش فاطمه جون
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنونم آره ماشالله
مامان وبابا
7 مهر 94 0:53
ماشاالله زیرسایه حضرت زهراباشه
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ان شالله
مریم مامان دونه برفی
7 مهر 94 9:53
دختره و شیرین زبونیاش دیگه... خدا واست نگه داره عزیزم.
مامان فاطمه سادات
پاسخ
ممنونم