بلاخره تموم شد
سلام گلکم
خب بعد از دو هفته تاخیر دیگه میخوام مامان منظمی باشم و زود به زود پست بذارم
اول از همه بگم از تموم شدن امتحاناتم که چهارشنبه تموم شد تو این دو هفته یه کم اذیت شدم .آخه موقع درس خوندن مجبور بودم تو رو ببرم پیش زندایی یا اون بیا خونمون تا ازت مراقبت کنه دو بار هم بردمت پیش دختر خالم یعنی عزت تا با فاطمه زهرا که خیلی دوست داره ،بازی کنی و اینجوری من بتونم تو خونه درس بخونم.و جاهای دیگه ...اما بعضی مواقع دلم شور میزد و نگرانت بودم که نکنه خدایی نکرده یه چیزیت بشه ،یه بارهم وقتی ازم دور شدی زدم زیر گریه نمیدونم چرا . گاهی اوقات هم میشد که کسی نبود ازت نگهداری کنه و مجبور بودم درس خوندن رو تا مدتی بذارم کنار
خلاصه هرچی بود گذشت و خدا رو شکر تا الآن که نمراتم اومده موفق بودم ان شالله که بقیش هم خوب میشم
دوشنبه ظهر مامان جون از مشهد برگشتن با کلی دلتنگی و سوغاتی شبش هم باباسید اینا از کربلا اومدن روز خیلی خوبی بود و حسابی از دلتنگی بیرون اومدیم
این چند روز که خونه باباسید بودیم خوش گذشت شما هم با دیدن بچه ها کلی خوشحال میشدی
و وقتی بازی میکردن بهشون نگاه میکردی و دوست داشتی که تو هم با اونا شیطونی کنی بعضی وقتها هم خودت صداشون میزدی البته با همون کلمه همیشگی:بابا
آخه نفس مامان به اکثر چیزایی که میخوای صداشون کنی میگی بابا
روز آخری هم بابایی یه دست گل به آب داد که مامانی خیلی حرص خورد
اونم اینکه شما با زهرا سادات رفته بودین کنار بابایی برا همین همسری حواسش پرت شد به طور ناخواسته دستش خورد به استکان چای و ریخت رو دست زهرا سادات
وای که چه صحنه وحشتناکی بود شما هم که تو اون سر و صدا ترسیده بودی داشتی گریه میکردی
اولش دستش خیلی قرمز شده بود ولی با سفیده تخم مرغ شد عین روز اولش
خدا رو شکر که خوب شد وگرنه من شرمنده عموجون و زنعمو میشدم البته همسری هم مقصر نبود
به هرحال من از زنعمو معذرت خواهی کردم و بنده خدا هم زیاد سخت نگرفت گفت که اشکالی نداره
خدا برا هیچ مادر و بچه ای این موارد رو پیش نیاره
دوست دارم تمشکک مامان