فاطمه ساداتفاطمه سادات، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

فاطمه سادات ضربان زندگیمون

بلاخره تموم شد

1394/3/29 2:45
171 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خب بعد از دو هفته تاخیر دیگه میخوام مامان منظمی باشم و زود به زود پست بذارم顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

اول از همه بگم از تموم شدن امتحاناتم که  چهارشنبه تموم شد تو این دو هفته یه کم اذیت شدم .آخه موقع درس خوندن مجبور بودم تو رو ببرم پیش زندایی یا اون بیا خونمون تا ازت مراقبت کنه دو بار هم بردمت پیش دختر خالم یعنی عزت تا با فاطمه زهرا که خیلی دوست داره ،بازی کنی 白雪姫★ のデコメ絵文字  و اینجوری من بتونم تو خونه درس بخونم.و جاهای دیگه ...اما بعضی مواقع دلم شور میزد و نگرانت بودم که نکنه خدایی نکرده یه چیزیت بشه ،یه بارهم وقتی ازم دور شدی زدم زیر گریه顔気持ち*゜ のデコメ絵文字  نمیدونم چرا . گاهی اوقات هم میشد که کسی نبود ازت نگهداری کنه و مجبور بودم درس خوندن رو تا مدتی بذارم کنار顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

خلاصه هرچی بود گذشت و خدا رو شکر تا الآن که نمراتم اومده موفق بودم ان شالله که بقیش هم خوب میشم

دوشنبه ظهر مامان جون از مشهد برگشتن با کلی دلتنگی و سوغاتی شبش هم باباسید اینا از کربلا اومدن  روز خیلی خوبی بود و حسابی از دلتنگی بیرون اومدیم わーい+ハート のデコメ絵文字

این چند روز که خونه باباسید بودیم خوش گذشت شما هم  با دیدن بچه ها کلی خوشحال میشدی白雪姫★ のデコメ絵文字

و وقتی بازی میکردن بهشون نگاه میکردی و دوست داشتی که تو هم با اونا شیطونی کنی بعضی وقتها هم خودت صداشون میزدی البته با همون کلمه همیشگی:بابا

آخه نفس مامان به اکثر چیزایی که میخوای صداشون کنی میگی بابا

روز آخری هم بابایی یه دست گل به آب داد که مامانی خیلی حرص خورد顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

اونم اینکه شما با زهرا سادات رفته بودین کنار بابایی برا همین همسری حواسش پرت شد به طور ناخواسته دستش خورد به استکان چای و ریخت رو دست زهرا سادات

وای که چه صحنه وحشتناکی بود 顔気持ち*゜ のデコメ絵文字 شما هم که تو اون سر و صدا ترسیده بودی داشتی گریه میکردی顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

اولش دستش خیلی قرمز شده بود顔気持ち*゜ のデコメ絵文字 ولی با سفیده تخم مرغ شد عین روز اولش顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

خدا رو شکر که خوب شد وگرنه من شرمنده عموجون و زنعمو میشدم البته همسری هم مقصر نبود

به هرحال من از زنعمو معذرت خواهی کردم و بنده خدا هم زیاد سخت نگرفت گفت که اشکالی نداره顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

خدا برا هیچ مادر و بچه ای این موارد رو پیش نیاره

دوست دارم تمشکک مامان顔気持ち*゜ のデコメ絵文字

 

پسندها (1)

نظرات (5)

آبجی نگار
29 خرداد 94 15:58
چه خوب که توامتحانا موفق شدید مامان مهربون به وب رامینک ماهم بیاید
مامان مبینا
29 خرداد 94 22:33
مامان خانم سلاااااااااااااااااام چقد خوب امتحانات خوب بوده ایشالله بقیه نمراتت هم خوب باشه پس این روزا سرتون حسابی گرمه مهمونیهایشالله ک خوش بگذره بووووووووووووس
مریم مامان دونه برفی
30 خرداد 94 10:20
خب خدا روشکر که امتحاناتتون تموم شد. دست همه درد نکنه که کمکت کردن چون تو اینجورمواقع حتی یه کمک یک ساعته واسه آدم کلی ارزش داره..
مامان فاطمه سادات
پاسخ
آره واقعا گل گفتی
مریم مامان دونه برفی
30 خرداد 94 10:20
زیارتشون قبول باشه انشاءا...قسمت شما
مامان فاطمه سادات
پاسخ
قبول حق انشالله همچنین برا شما
ترنم
30 خرداد 94 11:06
بسلامتی که امتحانات تموم شد آفرین به تو مامان زرنگ خدا رو شکر که بخیر گذشته دست فاطمه زهرا طوری نشده جای سوختگی خیلی درد داره[شرمنده
مامان فاطمه سادات
پاسخ
آره خدا رو شکر ولی دست زهرا سادات دختر عموی فاطمه سادات بود