دانیال جونی اومدددددددددددددددد
دانیال خاله اومد.خوش اومدی خاله
دیشب رفتیم خونه مادر جون تا دانیال و خاله جون رو تقریبا بعد 4 ماه ببینیم.
برای دوستان عزیزم بگم که فاطمه سادات از دار دنیا همین یه دونه خاله رو داره که اونم همین یه دونه پسر رو داره که میشه تنها پسر خاله فاطمه جونم ،البته فعلا.{اینم بگم که فاطمه سادات من خاله های نازی مثل شما رو هم دارها}
دانیال 2سال و 5ماهشه که تازه حرف میزنه و کلی شیرین زبونی میکنه .راستی فاطمه سادات یه دونه دایی هم بیشتر نداره که فعلا نی نی ندارن.
اول که رفتیم داخل خونه خاله تو رو بغل کرد و منم دانیال رو ،اما دانیال اول کاری خودشو یه کم لوس میکردو زیاد پیش من نمیومد.هر چی هم میگفتیم که برو پیش نی نی خاله ،توجهی نمیکرد .انگار که تو رو نمیبینه .یه کم رو تو حساس شده بود،ماهم سعی میکردیم زیاد طرف تو نیایم تا حسودی نکنه مخصوصا پدر جون و دایی جون.وقتی میدید که دارن باهات حرف میزنن به زبون شیرین خودش میگفت"نتن".-نکن
"پدرجون بیا ایجا"
اینجور چیزا تو سن دانیال طبیعیه .اما هر چی میگذشت بهتر میشد و بیشتر میومد پیشت
قربونت برم که تمام نگاهت سمت پسر خالت بود طوری که هر طرف میرفت تو هم سرت رو سمت اون میچرخوندی.مثل اینکه میفهمیدی اون با بقیه فرق میکنه و کوچیکتره.این مدتی که اونجا بودیم بیشتر توجهت پیش دانیال بود عزیزم ایشالله روزی میرسه که هر دوتا تون همبازیهای خوبی برا هم میشین
خیلی دوست داشتم در همین پست عکس دانیال رو بذارم اما نتونستم ایشالله تو پست بعدی جبران میکنم
دوست دارم عشقم