9 ماهت تموم شد
سلام نازنینم
9ماهگیت مبارک
خوشحالم که دیگه کم کم داری بزرگ میشی اما من دوست دارم این روزای شیرین و تکرار نشدنی یه کم کند تر بگذرند آخه این حس با تو بودن یه نیروی عجیبی به من میده یه جورایی منو حسابی درگیر خودش کرده
به طوری که دوری از تو خیلی برام سخت شده.
گاهی اوقات وقتی بغلت میکنم از شدت عشقم محکم فشارت میدم.میخوام بخورمت
وقتی نگام میکنی انگار تمام دنیا رو بهم میدن.قربون اون چشمای معصومت...
حالا از کارای جدیدی که یاد گرفتی برات بگم
اول از همه اینکه دیگه به خوبی میتونی چار دست و پا بری البته اولین باری که یه کم این کار رو کردی 30دی بود
خیلی کم که اونم بابایی مراقبت بود.برا همین خیلی شیطون شدی دیگه همش باید حواسم بهت باشه که کجا میری و دست به چی میزنی.راستی یه جارو برقی کوچولو هم شدی که هرچی رو زمین گیرت میاد با دستت میگیری و میکنی تو دهنت.همین الآن که داشتم برات مینوشتم یه پوست پسته رو از تو دهنت بیرون آوردم
تازگیا دستت رو به یه چیزی میگیری و چار زانو میشینی چندبارهم سعی کردی از جات بلند شی اما نتونستی
13بهمن هم برای اولین بار تونستی خودت به تنهایی از رو پله آشپزخونه رد بشی
وقتی آماده میشیم که بیرم بیرن بهونه میگیری تا بغلت کنیم
وقتی هم بهت توجه نشه اونوقته که دادت در میاد عزیزم
تازگیا با دایی جونت خیلی جور شدی گاهی وقتا وقتی با دایی هستی بغل منم نمیای مثل اینکه داییت رو خیلی دوست داری البته اونم خیلی تو رو دوست داره
وقتی یه چیزی رو ازت میگیریم میزنی زیر گریه که چرا این کار رو میکنید
بقیه عکسها در ادامه مطلب...
خب اینم از اولین بیسکوییت که پدرجون برات خریده بود.آخه من زیاد موافق نبودم برا همین نخریدم برات
اما مثل اینکه بیسکوییت خیلی دوست داریــــــــــــــــــا
اولین باری که پشتی رو انداختی البته سوار رورواکت بودی
سرماخوردگی بابایی
اینم از کیک موجی که چند شب پیش درست کرده بودم
خیلی دوست داشتی بخوری اما هنوز برات زوده شیرین عسل مامان
وقتی میخولیم بریم بیرون شما این شکلی میشین .
البته مامانی این کارا رو سرت در میاره از ترس اینکه دخمل مامانی سرما نخوره
تازه از خواب پا شدی
با اون تیپ مشتی
خیلی دوست دارم مامانی