برگشتن مادر جونی و...
سلام دختر گلم .
این چندروزه که نتونستم بیام پیشت بیشتر خونه مادرجون بودیم،آخه از مسافرت برگشتن،خیلی دلم براشون تنگ شده بود.اما بیشتر اونا دلتنگیشون واسه تو بود مخصوصا پدرجون.آخه تورو خیلی دوست داره .این خیلی که میگم یعنی خیلی خلیی زیاد.حتی چندبار تاحالا گفته که بیشتر از من تو رو دوست داره.حالا ایشالله بعدا در مورد پدر جونی صحبت میکنیم
راستی سوغاتی هم برات اوردن دستشون درد نکنه .ایشالله عکسش رو میذارم
یه خبر خوش برات دارم اونم اینکه یه نی نی کوچولوی دیگه داره به جمع ما اضافه میشه.اونم نی نی عمو سید مصطفی هستش .مبارکه.
یه خبر نمیدونم بگم بد یا خوب اونم اینکه مامانی تصمیم گرفته ترم بعد دانشگاه ثبت نام کنه.نمیدونم چی میشه میتونم تو رو پیش مادر جونی بذارم یا نه شما اذیت میشی یا نه میتونم درس بخونم یا نه ....
فقط از خدا میخوام کمکم کنه
حالا بگم از کارای جدید دخملی که شیرین عسلی شده برا خودش.
تازگیا یاد گرفتی وقتی میگیم دس دسی برا خودت دست میزنی .قربونت برم که وقتی دست میزنی همه ی جمع رو به خنده میندازی آخه با این دستای کوچولوت خیلی نمکین میشی نمکدون مامانیییییییییییییی
تازگیا بهتر میشینی اما خیلی زمین خوردی وقتی هم سرت میخوره زمین کلی گریه میکنی .
چند روز پیش هم که ناهار خونه مادر جون بودیم ظهر که از خواب پا میشی خودت میغلتی و بعدش هم میشینی البته من ندیدم اینو دایی و مادر جونی گفتن.اما تاریخ اولین باری که خودت نشستی 22/10/93هستش.اون روز تا شب پنج بار دیگه نشستی.شب که بابایی از سر کار برگشت تورو عمدا خوابوندیم تا بشینی و بابایی هم ببینه
وقتی داشتی بلند میشدی من حواسم به بابایی بود،یعنی انقدر ذوق کرده بود که نگو...
وقتی هم نشتی برات دست زدیم خودت هم با ما دست میزدی.با این کارت کلی خندیدیم.
امروز هم باید سبزی های آش رو پا ک کنیم.البته اگه سادات خانم ما بذاره .
آخه برا شب جمعه خیرات داریم.
خلاصه اینکه گلدختر مامانی روز به روز داره شیرنتر و شیطونتر میشه.ایشالله همیشه تنت سالم باشه عزیزم
عسل مامانش