درهم
باسلام و معذرت خواهی بابت تاخیرم
چند روز پیش که عید قربان بود رفتیم خونه مادرجون که گوسفند قربونی کردن آخه مادرجون اینا پارسال رفتن مکه و شدن حاجی .اون موقع من 3ماهه باردار بودم یادش به خیر دوران جالبی بود.چه زود میگذره
راستی دیروز صبح خاله جون و دانیال رفتن گنبد کاووس.به قول دانیال:میریم خونه گنبدمون.خیلی دلم واسه دانیال تنگ میشه امیدوارم که خیلی زود دوباره همدیگه رو ببینیم
پدرجون هم همون دیروز رفت مشهد.دایی هم امروز بعد ازظهر حرکتشون به سمت مشهده.خلاصه اینکه حسابی تنها شدیم.یعنی ما موندیم و یه مادر که بهترینه و بی حد و مرز دوسش دارم و برام عزیزه.
حالا بریم سراغ چندتا عکس.
اینجا با خاله رفته بودیم تا موبایل برا خودش بخره.
من چون خسته شده بودم شما رو گذاشتم روی ویترین مغازه. یه مدتی که گذشت شروع کردی به آواز خوندن
به چراغهای روی سقف نگاه میکردی و برا خودت صداهای عجیب و غریب در می اوردی.
کلا این روزا دختر من آواهای زیادی داره که نزدیکه اولین آلبومش هم بیاد بیرون
اینم یه نما از فاطمه خانم ما وقتی که رو شکم خوابیده بود.این عروسکها رو هم گذاشتیم که برا دیدنشون مجبور بشه سرش رو بگیره بالا
این عکس هم از خرابکاری سادات خانم ماهه.بابایی تو رو بغل کرد بردتت پیش گلدون.شما هم برگهای گل رو گرفتی و کندی
لباس قشنگ فاطمه سادات که کلی طرفدار داره و ازش خوششون اومده
دوستان گلم ،ماشالله یادتون نره